×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

m@hd! s@l@r__0

bia bia bia...ahannn.khobe:

romane marge gho..: (7)

چشمهایم رو که باز کردم خورشید سر بر آورده بود و همه جا رو روشنکرده بود نسیم ملایمی پرده های اتاق رو به حرکت در آورده بود . به سختی بلند شدم وبه کنار پنجره رفتم منظره فوق العاده ای بود . دریا آرام و صاف بود و موج ها آهستهخودشون رو به ساحل میرسوندند و من غرق در این زیبایی بودم که با بوسه ای بر رویگونه ام به خودم آمدم . کیان کنار من ایستاده بود .
ک_ کجایی جیگر؟ ده دقیقهاینجا وایسادم انگار نه انگار

خندیدم : ببخشید حواسم نبود

ک_ کجا بود؟

_
چی؟
ک_ حواستو میگم
_ آهان .... هیج جا داشتم به دریا نگاه میکردم . فوق العاده است مگه نه ؟

ک_ آره
_ دوست داشتم سوار یه قایق میشدیم وبا هممیرفتیم اون دور دورا .... اونقدر دور که شبیه یه نقطه بشیم ...... درست تا اونجاییکه خورشید غروب میکنه و با هم میشستیم غروب خورشیدو نگاه میکردیم
.
ک_ خوب ازهمینجام میشه غروب خورشیدو نگاه کرد

_ آره ولی اینجوری قشنگتره

ک_ خیلیرمانتیک حرف میزنیا

_
دوستت دارم
ک_ منم دوستت دارم خانومم
_ یه قولی بهممیدی؟

ک_ چه قولی ؟
_
هیچوقت تنهام نذاری
ک_ من همیشه کنارتم عزیزم
بهزندگی امیدوار بودم دلم میخواست تا آخر دنیا کنار هم بمونیم درست آخر دنیا جایی کههیچ کس نیست و همه به خواب ابدی فرو رفتن .... من باشم و کیان .... و فرو ریختندنیا رو نظاره کنیم ..... جایی که خورشید تاریک میشه و ستارگان فرو می افتند و ماهخاموش میشه . اونجا تو تاریکی مطلق دنیا سرم رو روی شانه هایش بگذارم و روحمون روبا هم آزاد کنیم و از این دنیای مادی بگریزیم و طعم آزادی و پرواز رو به روحمونبچشونیم
.
سه روز شمال بودیم و من لحظه ها رو به خاطر می سپردم به تهرانبرگشتیم و زندگی دونفره ما آغاز شد. به دیدن مادرم رفتم دلم برایش تنگ شده بود دلمبرای نوازشهای مادرانه اش تنگ شده بود . پدر آرامتر بود ناراحتی اش کمتر شده بود هرچند هنوز تحویلم نمیگرفت ولی خوب از من گریزان نبود
.
یک ماه از زندگی شیرین منگذشت بهترین دوران عمرم رو سپری میکردم شبها در آغوش گرمش به خواب میرفتم و صبح هابا نوازش ها و بوسه های داغش چشمهایم رو به روی روز تازه میگشودم . حالا چهار ماهدیگه فرصت داشتم ولی هنوز نور امیدی تو دلم میدرخشید ..... شاید قبل از اینکهدیربشه نجات پیدا کنم شاید قلبی باشه که بخواهد برای من بتپه
.
روز به روز حالمبد تر میشد ولی عشق کیان منو سر پا نگه داشته بود قلبم هنوز به خاطرش می تپید و ازکار نمی افتاد . عزم سفر کرد دلم گرفت نگران بودم بمیرم و کنارم نباشد . حرف یک روزیا دو روز نبود برای یک ماه میرفت آن هم آن سوی دنیا و مرا در تنهایی خودم غرقمیکرد . چاره ای نداشت باید می رفت. گریه های شبانه ام دلتنگی های روزانه ام مانعرفتنش نشد فقط سعی میکرد آرومم کنه ولی من نگران بودم من از تنهایی وحشت داشتم تحمللحظه ای دوری کیان رو نداشتم چه برسه به یک ماه ... من طاقتش رو نداشتم
.
کنارپنجره نشسته بودم و به حیاط خانه که اسیر دست خزان شده بود می نگریستم . پائیز بهخانه ما هم سرک کشیده بود و برگها رو یکی یکی از شاخه ها جدا میکرد و به روی زمینمیریخت
.
گرمای دستهایش رو روی شانه هایم حس کردم بدون اینکه برگردم سرم رو کمیبه عقب بردم و روی بدن مردانه اش قرار دادم و چشمهایم رو بستم . با تماس لبهایش کهبر موهایم بوسه ای به یادگار گذاشت چشمهایم رو که خیس از اشک بود گشودم
.
ک_ توکه باز گریه کردی شیما

_ دست خودم نیست

ک_ عزیزم آخه چرا اینقدر خودتو آزارمیدی من یه ماه دیگه برمیگردم
_
من نمیخوام بری
ک_ چرا اینقدر نگرانی ؟

_ مگه من چقدر فرصت زندگی کردن دارم ؟ مگه چقدر دیگه میتونم کنارت باشم ؟میخوام این دو سه ماهه آخر زندگیم کنارم باشی این تقاضای زیادیه ؟

ک_ باز شروعکردی ؟ کی گفته آخر زندگیته ؟ مگه قول ندادی از این حرفا نزنی؟

_ حقیقته اینهمه سال قلبی پیدا نشده میخوای تو این چند ماه پیدا بشه ؟ حالا به فرض من نمردم منطاقت ندارم یه ماه ازت دور باشم دلم واست تنگ میشه اینو میفهمی؟

ک_ خوب گلم دلمنم واست تنگ میشه ولی چاره ای ندارم اگه نرم شرکت ورشکست میشه اگه بتونم اینقرارداد رو با اون شرکت کانادایی ببندم شرکت از ورشکستگی نجات پیدا میکنه
_ چراتو میری یکی دیگه بره این کارو بکنه

ک_ خوب مدیر عامل شرکت منم در ضمن اونا منومیشناسن فقط منم که میتونم راضیشون کنم به این قرار داد .
_ خوب منم باهاتمیام

ک _ خودت که بهتر میدونی با این حالت نمیتونی بیای
اشکهایم دونه دونهمیچکید بغلم کرد اشکهایم پیراهنش رو خیس کرد دلم نمیخواست ازش جدا بشم من که قلبمبرای او می تپید نفسهایم به خاطر او در رفت و آمد بود اگر میرفت .....
من طاقتاین همه دوری رو نداشتم . من میترسیدم بمیرم و کیان نباشه دلم میخواست اگر عمل کردمچشمهایم رو به روی عشقم باز کنم دلم میخواست بمونه برایم قابل تصور نبود که یک ماهازش دور باشم وابستگی زیادی بهش پیدا کرده بودم
.
با گریه به خواب رفتم . خوابدیدم ولی کابوس بود نه خواب . از پرتگاهی آویزون بودم زیر پایم تاریکی مطلق بود وسنگریزه هایی که به پایین می افتاد و در تاریکی مطلق دره ناپدید میشد و من جیغمیکشیدم با تمام وجود کمک میخواستم دستی منوگرفت دستهای مردانه اش به وجودم آرامشداد و منو به بالا کشید ونجات داد. بلند شدم و ایستادم ولی از من دور میشد چهره اشناپیدا بود با دقت نگاه کردم کیان بود صدایش کردم به سمتش رفتم ولی از من دور میشد ... دور ... دور ..... من به دنبالش می دویدم و صدایش میکردم ولی او بی توجه بهفریاد های من دورتر میشد انقدر دور شد که مانند نقطه ای در تاریکی ناپدید شد
.
با تکونهای شدیدی از خواب پریدم خیس عرق بودم کیان با نگرانی به من نگاه میکردلیوان آب رو به دستم داد کمی از آب خوردم ولی باورم نمیشد کیان کنارم باشه گمانمیکردم هنوز خوابم و خواب میبینم با بهت و حیرت به کیان نگاه میکردم زبانم برای سخنگفتن یاریم نمیکرد . لبهای کیان تکان میخورد ولی چیزی نمیشنیدم لیوان آب رو از دستمگرفت و آب رو به صورتم پاشید خنکی آب منو به حال خودم آورد بغضی که در گلو داشتم سرباز کرد و اشکهایم سرازیر شد و خودم رو به دستهای آرامش بخش کیان سپردم
.
ک_ چیزی نیست عزیزم خواب بد دیدی .... آروم باش
....
من گریه میکردم دستهای کیاندور کمرم حلقه شد با لبهایش بوسه های داغی بر سر و صورتم مینشاند و من دوباره آرامشدم .
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 - 11:14:07 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم